سلام خدا
خیلی خوشحالم چون اون گربه کوچولویی که
من باعث شدم از تو حیاط مامان جونم بره٬
دوباره برگشته.
حالا بزرگترم شده.
من تازه دیروز دیدمش.
خیلی گرسنه بود و من به هش از ماکارونی های
ناهار مامان جونم دادم و اونم خورد.
-----------------------------------------------------------------------------------
دیشب هم که رفته بودیم خونه مادرجانم٬
دیدم یه مار گرفتن کردن تو شیشه٬ کنار حیاطشون.
دایی بزرگم که آتش نشانه٬ مار رو در آورد و ما نازش
کردیم. اینقدر خوشگل بود که نگو.
خیلی دوست داشتم متل من باشه.